منوچهر فرادیس
نویسندۀ افغانستانی مقیم ایران
پیش از نوشته شدن نخستین داستان کوتاه در افغانستان، راهی طی شده است. این راه بیشتر در نوشتن قطعههای ادبی طی شده است یا نوشتن سفرنامهها. در سال ۱۳۱۱ در اواخر حکومت محمد نادرشاه، در مجلۀ آیینۀ عرفان داستان کوتاهی نشر میشود به نام «پانزده سال قبل» از نویسندهای با نام مستعار مخلصزاده. مخلصزاده نام مستعار هاشم شایق افندی است که در سال ۱۲۶۶ متولد و در سال ۱۳۳۳ درمیگذرد. هاشم شایق بیشتر کار روزنامهنگارانه کرده است تا نوشتن برای ادبیات داستانی. او برای مجلۀ آیینۀ عرفان مقاله مینوشت و همچنان آثاری را برای این مجله ترجمه میکرد.
اکثر کسانی که در این سالها قطعۀ ادبی یا داستان کوتاه یا داستان بلند نوشتهاند، اغلب به صورت تفنّنی بوده است و کار اصلیشان روزنامهنگاری بوده است. اما در این میان هاشم شایق نام ماندگاری در تاریخ ادبیات داستانی کشور میشود. چون او نخستین داستان کوتاه را که عناصر داستانی را در خود دارد، نوشته است.
داستان کوتاهِ پانزده سال قبل، سرگذشت کودکی را بیان میکند که به روایت اول شخص نوشته شده است و راوی خاطرۀ رفتن به مسجد و آموزشهای نخستینش را بیان میکند. او در اول از اینکه باید نزد ملای مسجد برود و به اصطلاح سبقخوان شود، ناخشنود است اما بعدها علاقهمند میشود. نثر داستان کوتاه پانزده سال قبل، نثر داستانی است، بقیۀ عناصر داستانی را نیز در خود دارد. پیرنگ خوب، فضاسازی داستانی، شخصیتپردازی، همه نشاندهندۀ این است که هاشم شایق به ژانر داستان کوتاه آگاه بوده است و نه پیش از خودش و نه تا سالها پس از نگارش و نشر داستان پانزده سال قبل، چنین اثری با نثر و دیگر عناصر داستانی نوشته نمیشود. هاشم شایق همانگونه که گفتیم، بیشتر روزنامهنگار است اما از او داستان کوتاه پانزده سال قبل، داستان کوتاه بیست و سوم میزان که موضوعش به تخت نشستن محمدنادر شاه است و داستان ناتمام خیال را مینویسد که امروز از او به عنوان نخستین داستان کوتاهنویس کشور نام برده میشود. گرچه پس از آن سه داستان کوتاه دیگر، اثری داستانی از هاشم شایق افندی در دسترس نیست، اما نوشتههای روزنامهنگارانه او در مجلۀ آیینۀ عرفان تا سال ۱۳۱۸ هجری خورشیدی نیز ادامه داشته است.
قسمتی از آغاز داستان کوتاه «پانزده سال قبل» را میخوانیم:
«ابتداي بهار بود. صحن حويلي ما از برف زمستان در سينه خود يادگاري داشت. دم اُرسي نشسته همراه مادرم ناشتا ميکرديم. يکبار بدون سبب آهي کشيده از جا برخاست، پس خانه رفت. صداي قفل صندوقچهاش شنيده شد. پس آمد، دستمال سفيدي [را] که يک گوشۀ آن گره داشت، به دستم داد و گفت: «بخيز، همراه نوکر از سر چوک به اين پيسه هفت تا نان بگيريد و باقي را کشمش بخريد.»
حيران شدم که امروز اين قدر کشمش و نان را چه مي کند. يک نان دو پيسه و يک چهارک کشمش دو تنگه بود.
گفتم: «اينقدر کشمش و نان را چه ميکني؟»
گفت: «تو را پيش ملا سبق ميمانم.»
دق شدم که چه کردهام؟ صورتم ترش و زرد شد.
گفتم: «گناه من چيست؟»
تبسم کرد. دست به سرم نهاد. از پيشانيام ماچ کرد، به طوري که از رايحۀ آغوش و گرمي لبهايش بوي تا حال بر مشمام و ناصيهام باقي است، بعد از آن گفت: «به سبق ماندن جزا که نيست. ميخواهم ملا شوي.»
از اين سخن به فکر افتادم. زود به يادم آمد، دو روز پيشتر دم دروازه بودم. دو نفر به دستشان کتاب از کوچه ميگذشتند. با يکديگر خوشخوش صحبت داشتند. به سر يکي لنگي سفيد، چپن سياه ستره و پاک و پيزار در پا، ديگر لنگوته نباتي، چپن کرباسي نسواري در سر و بر داشت، در پايش چه بود؟ فراموشم شده. در عقب اين فکر دوباره خوش شدم که من هم لنگوته سفيد و چپن سياه ستره و پيزار زري خواهم پوشيد. آن قواره خوشم آمده بود. به مادر خود گفتم: «کو لنگي سفيد و چپن سياه و پيزار زری.»
پس از هاشم شایق افندی به صورت تفنّنی دیگر اهل قلم و روزنامهنگاران آن وقت نیز داستانها و داستانوارههای کوتاه نوشتهاند که میشود به گونۀ مثال از رمان کوچک یا «اثرات اولین درس قتال» از محمدابراهیم رجایی، داستانوارۀ ۱۲۹۷ از محمدعثمان صدقی، مرگ شاعر از ابواسحاق، داستانوارۀ کوتاه «خواب چوپان» از عبدالکریم احراری، خواب است یا واقعه و قربانی بیگناه از عبدالرحمان پژواک، «دعای مستجاب» از عزیزالرحمان فتحی، «بیچاره جوان» و «مادر داغدیده» و «طفل بیمار» از علیمحمد نعیمی، «مادر تیرهروز» از محمدرسول وسا، «خوابگاه شهید» از عبدالرشید لطیفی تا سال ۱۳۱۹ در کابل و هرات منتشر میشوند. «افسانۀ شاعر» داستان دوم محمدابراهیم رجایی است که در هرات منتشر میشود.
در قسمت بعدی دربارۀ پاورقینویسان و نویسندگان پرکاری چون نجیبالله توروایانا، عزیزالرحمان فتحی و علیاحمد نعیمی سخن خواهیم گفت.