یلدا
یلدا، این مسافر تنها امشب، دیر یا زود میرسد از راه سرد و سیاه و خسته و سنگین یک شب مهمان توست این مسافر فرسوده از درازی راه بیمار، نیمهجان او را نمانده هیچ از توشههای پار نه پای رفتن نه جای ماندن فردا، سحرگاهان زان پیشتر که خورشید سر بر کشد ز ظلمت زهدان روزگار باید به خاک بسپاریم او را فردا، زادروز خورشید است بشنو، بشنو بشنو طنین بانگ جرسها را کاروانی دیگر میرسد از راه آواز کاروان بهار است کز راه دور میآیدت به گوش گوید به هوش باش در بیکرانِ اینهمه زادنها در بیشمار اینهمه مردنها بیدار باش دریاب لحظههای گریزان را. (کمبریج، دی ۱۳۴۵)
عکس: محمد خدابخش |